░▒ هفت خط ▒░

با ما همراه باشید...

░▒ هفت خط ▒░

با ما همراه باشید...

توبه...

 

روزی فرشته ای از فرمان خدا سرپیچی کرد و برای پاسخ دادن به عمل اشتباهش در مقابل تخت قضاوت فرا خوانده شد

فرشته از خداوند تقاضای بخشش کرد. خداوند با مهربانی نگاهی به فرشته انداخت وفرمود :

من تو را تنبیه نمیکنم ، ولی تو باید کفاره ی گناهت را بپردازی. کاری را به تو محول میکنم

به زمین برو و با ارزشترین چیز دنیا را برای من بیاور

فرشته خوشحال از اینکه فرصتی برای بخشوده شدن دارد به سرعت به سمت زمین رفت

سالها روی زمین به دنبال با ارزشترین چیز دنیا گشت

روزی به یک میدان جنگ رسید ، سرباز جوانی رایافت که به سختی زخمی شده بود

مرد جوان در دفاع از کشورش با شجاعت جنگیده بود و حالا درحال مردن بود

فرشته ، آخرین قطره از خون سرباز را برداشت و با سرعت به بهشت باز گشت

خداوند فرمود : به راستی چیزی که تو آوردی باارزش است

سربازی که زندگیش را برای کشورش میدهد ، برای من خیلی عزیز است ، ولی برگرد و بیشتر بگرد

فرشته به زمین بازگشت و به جستجوی خود ادامه داد

سالیان دراز در شهرها ، جنگلها ، و دشتها گردش کرد

سرانجام روزی در یک بیمارستان بزرگ پرستاری دید که بر اثر بیماری در حال مرگ بود

پرستار از افرادی مراقبت کرده بود که این بیماری را داشتند و آنقدر سخت کار کرده بود که مقاومتش را از دست داده بود

پرستار رنگ پریده در تختخواب خود خوابیده بود و نفس نفس میزد

در حالی که پرستار نفسهای آخرش را میکشید ، فرشته ، آخرین نفس پرستار را برداشت و به سرعت به سمت بهشت رفت

و به خداوند گفت : خدوندا مطمئنم آخرین نفس این پرستار فداکار با ارزشترین چیز در دنیاست 

خداوند پاسخ داد : این نفس چیز با ارزشی است. کسی که زندگیش را برای دیگران میدهد ، یقینا از نظر من با ارزش است ولی برگرد و دوباره بگرد

فرشته برای جستجوی دوباره به زمین بازگشت و سالیان زیادی گردش کرد

شبی مرد شروری را که براسبی سوار بود درجنگل یافت

مرد به شمشیر و نیزه مجهز بود. او میخواست از نگهبان جنگل انتقام بگیرد

مرد به کلبه ی کوچکی که جنگلبان و خانواده اش در آن زندگی میکردند ، رسید

نور از پنجره بیرون میزد

مرد شرور از اسب پایین آمد و از پنجره داخل کلبه را بدقت نگاه کرد

زن جنگلبان را دید که پسرش را میخواباند و صدای او را که به فرزندش دعای شب را یاد میداد ، شنید 

چیزی درون قلب سخت مرد ، ذوب شد

آیا دوران کودکی خودش را بیاد آورده بود؟

چشمان مرد پر از اشک شده بود و همان جا از رفتار و نیت زشتش پشیمان شد و توبه کرد 

فرشته ، قطره ای اشک از چشم مرد برداشت و به سمت بهشت پرواز کرد
خداوند فرمود :
این قطره اشک با ارزشترین چیز در دنیاست

برای اینکه این اشک آدمی است که توبه کرده و توبه درهای بهشت را باز میکند.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد